داستانک_ تنده شکربریز شیرین بشه

ساخت وبلاگ


دریکی ازروزهای سرد زمستانی همراه بانُقل های مسیحایی در حال ریزش و خیزشی که دستِ نوازش برسر تلماسه های نقره ای که روی زمین چهره نمایی می کرد گویا برف و بوران بازی زُوو...کشیدن خود را به رخ وکوچه و خیابان به تماشا گذاشته بود و هرزگاهی صدای تازیانه ی نه نه سرما صورت عابرین پیاده را اعم از زن و مرد و پیر و جوان ونوجوان و کودکان دبستانی را مثل لبوی به خون نشسته ای درظرف سرخ و کبود کرده بود که من در آن زمان دبیر ادبیات عرب و دینی وقرآن بودم یادش بخیر و سلامتی شال و کلاه می کردم ازاین طرف کلان شهر مشهدبا هزاران هزار هجمه ی مشکلات طاقت فرسا با کوله باری اززمزمه ی محبت دعاهای ماثوره مانند دعاهای ایام به روز رسانی هفتگی براساس صنعت تطبیق و انطباق ازشنبه تا جمعه یعنی ازیارب العالمین تا اللهم صل علی محمد و آل محمدو اعجل فرجهم وحشورنا معهم ووو... آیت الكرسي خوب يادمی می آید
که پنج نمره را برای جوانان و نوجوانانی که بامن درس قرآن داشتند جهت حفظ و تقویت حافظه ی آنان که ریشه درتوکل و نزدیکی به حضرت حق را داشت برای امتحان شفاهی منظور کرده بودم بگذریم
کیف بدست و داخل کیف غذا و صبحانه بین فواصل دوشیفت کاری آخه می دانیدمن برای گذران قطار حمل و نقل زندگی با هزینه های اجاره و چی و چی و چی با احتساب ۲۴ ساعت موظفی چهل و چهار ساعت در قالب اضافه کار با اتوبوس های شرکت واحد هرروز مثل آقای خیاطی فاصله ی قاسم آباد یعنی حدود چهار راه آهن تا آن سر کلان شهر مشهد یعنی شترگلو را با سکو چه های بین خیابان های اصلی زیک زاک روزی و چرخ می کردم تا به مدرسه های راهنمایی شهید رفیعی و سیدجمال الدین اسدآبادی برسم هم فال بود و هم تماشا یک روز که باکلاس های چهل و پنجاه نفری روبرو بودم زتگ کلاس به صدا در آمد و من پله های بی شمار طبقه ی سوم را یک پله کردم وارد کلاس اول راهنمایی A شدم وباقدم زدن ممتد بین کلاس سر و صدای دانش آموزان آهسته و آهسته خاموش شد و شروع به تدریس کردم درآن زمان میز و نیمکت های قدیمی و زِور در رفته درمیان کلاس بود و هر میزی سه نفر دانش آموز می نشستند ومن براساس تجربه ی کاری که زیرساختار هدف کیفیتی راند و ماند قبولی بیشتربود از دانش آموزان خوب پانزده تا بیستم به عنوان سرگروه انتخاب کرده بودم و برای آنان که سر به قبولی این مهم داده بودند دو نمره از سقف بیست در نظر می گرفتم و غیرو...معمولا به قول ضرب المثل های قدیمی 《جنگ اول به از صلح آخره》و《همان اول گربه را در حجله می کشتم》 ، اتمام حجت می کزدم که دانش آموزان توجه کنید حتما در اوقات تفریح دستشویی بروید تا در هنگام تدریسم اجازه نگیرید از همه ی اینها گذشته درصورتی که قبل ازمن واردکلاس شوید همیشه یک برگه باهماهنگی مدیر و معاون برایم بیآورد ووو... یک روز یکی از دانش آموزان که قیافه ی ریزنقش و باریک اندامی مثل نی قلیون در بین درس دادم آمپرش زد بود بالا و این پا اون پا می کرد به من گفت: آقا اجازه ! آقا اجازه! تنده خیلی تنده که ناگهان دانش آموز کناریش که بچه ی شوخ طبعی بود گفت:شکر بریز شیرین بشه با گفتن این شیرین کاری بی جا کلاس مثل بمب ازخنده ی دانش آموزان ترکید و حتی داخل سالن هم پیچید معمولا دربین دانش آموزان ستون پتجم یعنی جاسوس از قبل توسط معاون مدرسه تعیین شده بود که بادرخواست سری که بین در و دیوار قرار داشت احضار شد و چون دانش آموزان میانه ی خوبی با من مفلم داشتن بعداز چنددقیقه پرسیدم معاونت مخترم آقای سالاری ازت چه پرسید آقا معلم ازم پرسید علت خنده ی بچه های سر کلاس چه بود که باشنیدنش قهقه های آقای سالاری توی سالن پیچید.
نویسنده _ مهدی عرفانیان

صحیفه عرفان...
ما را در سایت صحیفه عرفان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aforooghee بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 12:01